یه کنکوری 98



خب اون پسر رفت دبیرستان  دو سال اول دبیرستان رو اونقدر خوش درخشید که جزو نفر اول و دوم مدرسشون  همه ی معلما روی اون حساب ویژه ای باز میکردن ولی همزمان با درس خوندنش کار های مذهبی اش کمرنگ شد به ژوریکه توی دبرستان هیچ مسابقه ی فرهنگی شرکت نکرد و انجمن اسلامی ام دیگه نمیرفت مسجد رفتنش قطع شد و خیلی کم شد و ولی دلش خوش بود این سه سال که تموم بشه دوباره برقرار میکنه کارای مذهبشو و دوباره میشه بچه مذهبی قدیم همیشه به خودش اینو وعده میداد 

دو سال اول دبیرستان گذشت و این پسر ما همیشه با نفر دوم سوم مدرسه شون بود و با کسی رقابت میکرد که الان ترازش تو قلمچی بالای هشت هزاره و همیشه تک رقمیه قلمچیه اسمشم حسینه(شاید با این کلیدی که دادم بفهمین این پسر مال کدوم شهره هرچند مهم نیست ) خب سال دوازدهم مدرسه خیلی کم میرفت به طوریکه فقط تا  یه ماه قبل عید اونم دو سه روز در هفته خلاصه نمیدونم چرا ولی همش پسرفت داشت  و الان به جایی رسیده که فقط میگه خداکنه پزشکی قبول شم و خیلی نا امیده از اینکه پزشکی شه

 

 یه پست دیگه باید درمورد روند درسی ام بعد از عید بنویسم تا قبلش توی پست های قبلی گفتم


سلام

نمیدونم چی بگم و از کجا شروع کنم  نمیدونم چه کسی قراره اینارو بخونه یا شایدم هیچکس نخونه

ولی قصه ی من خیلی عجیبه شایدم عجیب نیست من فک میکنم عجیبه پسری که وقتی به دنیا اومد همه میگفتن خیلی جلفه گذشت  و دوران کودکی رو از شش ماهگی به خاطر شاغل بودن مادر و پدرش در مهدکودک بود خواست دبستان ثبت نام کنه اول مادر و پدرش بردنش یه مدرسه ای که خب دولتی زود و تو شهرمون مدرسه ی خوبی بود مصاحبه داشت ولی موقع مصاحبه نمیدونست چرا ولی خیلی توی صندلیش ت میخورد شاید بخاطر استرس بود و قبولش نکردن و گفتن این بچه پیش فعاله

خلاصه مادر پدرش با هزار بدبختی بردنش مدرسه ای که غیر انتفاعی بود ولی خیلی خوب بود از لحاظ درسی اونم مصاحبه داشت و یه سری سوالات هوش داشت که توی اون مصاحبه قبول شد

سال اول دبستان اینقدر خوب بود که معلمش به مادرش گفته ب‌ود ای کاش همه ی دانش اموزان شبیه او بودن 

سال دوم و سوم و چهارم تا ششم به همین صورت گذشت و جز دو سه نفر اول مدرسش بود تا اینکه در امتحان تیزهوشان شرکت کرد و رتبه ی یازده استان شد مدیر مدرسش هروقت با پدر و مادرش صحبت میکرد میگفت این پسر من مطمئنم یه روز دانشمند میشه

توی مدرسهی تیزهوشان هم از لحاظ درسی عالی  بود  و هم از لحاظ مسابقات فرهنگی . توی سال های راهنمایی بود که یه روز دید یه دوچرخه ی نو روبروی دفتر مدیر گذاشتن  روشم با اتیکت زدن جایزه ی مسابقه ی کتابخوانی . با خودش گفت من که یه بار تو دبستان به خاطر درس عالیم و اول مدرسه شدن دوچرخه برنده شدم اینبار هم میتونم . رفت ثبت نام کرد و کتابشو گرفت کتاب سبک زندگی از منظر امام رضا (ع) شروع کرد بخوندن و توی مدرسه جز کسایی پذیرفته شد که برا مرحله ی ناحیه میبایست برن تو ناحیه هم اول شد و رفت مرحله ی استانی توی مرحله ی استانی چندین نفر بیست گرفتن دونفرشون از مدرسه ی خودش بودن و میخواستن همه رو اول کنن که اگر اینطور میشد دیگه دوچرخه رو نمیشد به کسی داد فلذا با رایزنی مدرسه قرار شد که یه ازمون دیگه هم بگیرن که اینبار به جای یک کتاب چهار کتاب معرفی شد که باید همشو میخوندن ولی اینبار هیچکس از مدرسه ی  اونا اول نشد و دوچرخه رو هم دادن به سرایدار مدرسه تا کارای مدرسه رو باهاش بکنه  تمام این اتفاق ها نزدیک به هفت هشت ماه طول کشید ولی یه سری مزایا براش داشت ذونم این بود که تو این مدت نزدیک به هفت هشت تا کتاب مذهبی خونده بود و این دوران مصادف رود با دوران بلوغش که خیلیا از این گردنه نمیتونن سالم بگذرن و دچار انحرافاتی میشن توش ولی اون با چیزایی اشنا شد که کلا اونو از بچه های خانوادش جدا کرد و همه بهش میگفتن این میشه و . ولی موقع انتخاب رشته که شد  به خاطر نظر پدر و مادرش و اینکه جزو بهترینای مدرسشون بود رفت رشته ی تجربی  البته توی همون زمان برای کلاسای امپیاد زیست هم شرکت میکرد که باعث شد پی ببره که به زیست هم علاقه داره و همون تابستون نهم به دهم با وجود حرف های دیگران که تجربی سخته پیه سختی هاش رو به تنش مالید و رفت تجربی

 

ادامه در پست بعدی


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

aamozeshb فرهنگیان nasimrayanehi دانلود خلاصه کتاب روانشناسی بالینی فیرس و ترال سلام!! فایل سل نطنز banojan مطالب اینترنتی فرهاد هستم